آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ق.ظ

گنجشک با خدا قهر بود

                                         گنجشک با خدا قهر بود

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
مرا از حیله ى رندان نترسانید..........................مرا از مکر نامردان نترسانید
من از آغاز عمرم در قفس بودم........................مرا ازحبس و از زندان نترسانید
تمام پیکرم از درد مى لرزد..............................مرا از درد یک دندان نترسانید
به خود مى پیچم و خون مى خورم هر روز.........مرا از یک شب بى نان نترسانید
من آدم دیده ام از گرگ وحشى تر...................مرا از آدم و حیوان نترسانید
من از دریاى طوفانى گذر کردم........................مرا از نم نم باران نترسانید
من از همخون خود آتش به جان دارم................مرا ازخنجر مهمان نترسانید
دگر نورى نمانده تا ببینم من..........................مرا از کورى چشمان نترسانید
دگر جانى نمانده تا بگیریدش.........................مرا از این تن بى جان نترسانید
درون من خدا پر نور مى تابد...........................مرا از ظلمت شیطان نترسانید
تمام زندگى من عاشقى کردم.......................مرا ازلغزش ایمان نترسانید
براى حرف آخر یادتان باشد............................گرانم من مرا ارزان نترسانید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۸
محمد رضا فکرجوان
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ق.ظ

"ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای،

یه حدیث قدسی هست که آدمو از خجالت آب میکنه.
خداوند می فرمایند :
"یا مطلقا فی وصالنا، ارجع. و یا محلفا علی هجرنا، کفر. انما ابعدنا ابلیس لانه لم یسجد لک، فواعجبا، کیف صالحته و هجرتنا"

میدونی یعنی چی؟
فرض کن یه رفیقی داری که عاشقشی و خیلی دوستش داری.براش همه کار میکنی.
مثلا یه روز تو خیابون راه میری و میبینی یه نفر داره با رفیقت دعوا میکنه، و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت ،با اون طرف دعوا میکنی کتک کاری میکنی و دیگه باهاش قهر میکنی.چون دوستت رو زده.
اما بعد از چند روز میبینی دوست و رفیقت داره با اون آدم راه میره و میگه و میخنده.چه حالی پیدا میکنی؟به دوستت میگی بابا من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!!
آره.قضیه ما و خدا هم همینطوره.معنی حدیث بالا همینه. خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد از خودم روندم. اما تو حالا رفتی با اون دوست شدی و منو ترک کردی؟؟؟!
ترجمه حدیث؛
"ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای، برگرد. و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده ای، سوگند خود را بشکن.ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۳
محمد رضا فکرجوان