آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۹۵ مطلب با موضوع «عناوین :: دل نوشته ها» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

💐من انقلـــــــابی ام، امــــــام ندیده ام💐

                                  💐من انقلـــــــابی ام، امــــــام ندیده ام💐

من۱۵ خرداد ۴۲ را  ندیده ام!  
اما شنیده ام که :
"سربازان من اکنون در گهواره ها خفته اند"

من ۲۲بهمن ۵۷ را  ندیده ام!
اما شنیده ام که :
"انقلاب ما انفجار نور بود" ...

 من ۵ اردیبهشت ۵۹ را ندیده ام!
اما شنیده ام که :
"این شن ها لشکر خدا بود" ...
و یقین دارم خدای طبس هنوز زنده است...
 
من ۳ خرداد ۶۱ راه ندیده ام!
اما شنیده ام که :
"خرمشهر را خدا آزاد کرد" ...

من چشم که باز کرده ام، امام را ندیده ام...  من جنگ ندیده ام...
صدای آژیر خطر نشنیده ام، به پناهگاه نرفته ام...

من سن و سالم از سابقه مبارزاتی خیلیا کمتر است!

من چشم که باز کرده ام به جای جماران و روح خدا،
حسینیه ای دیده ام با نام خمینی...
به جای روح خدا، سیـــــــــد علی را دیده ام...

حضرت ماه را...
او که یک "آه" بیشتر از خمینی دارد...
من بزرگتر شده ام و او موی سپید کرده...

 افتخارم این است که...
من "یک شبه انقلابی" نشده ام...
 من در ۲۲ بهمن ها قد کشیده ام!
من جنگ تحمیلی ندیده ام اما تا دلتان بخواهد جنگ تحلیلی دیده ام...

من چمران و همت و باکری و خرازی ندیده ام...
بی پرده بگویم من جیغ آرمیتا و نگاه بهت آلود پسرک سه ساله دیده ام ،من شهادت علم را دیده ام!
 من تا دلتان بخواهد تزویر دیده ام و فتنه...
تا دلتان بخواهد تهدید دیده ام و تحریم...

یک انقلابی ام...  
من ۲۳ تیر ۷۸ را  دیده ام...
من ۹ دی ۸۸  را دیده ام...
من مشارکت ۴۰ میلیونی ۸۸ را دیده ام
و ...
دهن کجی به قانون دیده ام.

مَن انقلــــــــابـی ام !

من عهد با خدا و ناخدای کشتی انقلاب بسته ام،  
نه با کَدخدا...
من خون شهدای گلگون کفنمان را به یک مشت دلار نمی فروشم...
 
من خیلی بیشتر از تعداد سال های عمرم تهدید شنیده ام که گزینه ها روی میز است...
اما شنیده ام از همان امامی که ندیده ام!

   امریـــــــــکا هیـــــــچ غلطی نمیتواند بکند !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۲
محمد رضا فکرجوان
شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ق.ظ

خدایا ! بهترین ها را برایمان محقق کن

دختر کوچولو وارد بقالی
شد و کاغذ به طرف
بقال دراز کرد و گفت ؛
مامانم گفته چیزهایی که
در این لیست نوشته رو
بهم بدی ، اینم پولش ...
بقال کاغذ را گرفت و
لیست نوشته شده در
کاغذ را فراهم کرد و به
دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد و گفت ؛ چون
دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدی
میتونی یک مشت
شکلات به عنوان جایزه
برداری ...
ولی دختر کوچولو از
جای خودش تکان نخورد
مرد بقال که احساس
 کرد دختر بچه برای
بر داشتن شکلات ها
خجالت میکشه گفت ؛
" دخترم ! خجالت نکش ، بیا
جلو خودت شکلاتها را
بردار " دخترک پاسخ داد ؛
" عمو ! نمی خوام خودم
شکلاتها را بردارم ،
نمیشه شما بهم بدین ؟"
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای
کودکانه گفت ؛ اخه مشت
شما از مشت من
بزرگتره !

خدایااااااااااااااااااااااا تو
مشتات بزرگتره
میشه از رحمت وجود و
کرمت به اندازه مشتای
خودت بهمون ببخشی
نه به اندازه مشتای کوچک ما
دعا میکنم ...
برای تو ...
برای خودم ...
برای همه مان ...
کسی چه میداند ...
شاید خدا دسته جمعی
نگاهمان کرد
دعا میکنم
برای دلهایمان ...
برای چشم هایمان ...
برای گریه ها و
خنده هایمان ...
دعا میکنم ...
مهربان خدای من !!!
میدانم که تا آسمان
راهی نیست ولی تا
آسمانی شدن راه بسیار
است ، این دستهای
خالی به سوی تو بلند
میشود ما بی سلیقه ایم
طلب آب و نان میکنیم تو
خود ای خزانه دار بخششها،
بهترین ها را
برایمان محقق کن
آمین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۲۲
محمد رضا فکرجوان