دیوانه ای لب چاه نشسته بود
دیوانه ای لب چاه نشسته بود و میگفت هفت هفت هفت...
شخصی به او رسید و گفت برای چه هفت هفت میگویی؟!
.
.
.
.
.
.
دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت:
هشت هشت هشششت!!!
دیوانس دیگه شوخی نداره با کسی!
دیوانه ای لب چاه نشسته بود و میگفت هفت هفت هفت...
شخصی به او رسید و گفت برای چه هفت هفت میگویی؟!
.
.
.
.
.
.
دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت:
هشت هشت هشششت!!!
دیوانس دیگه شوخی نداره با کسی!