چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ
خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت
غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت
،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم
خروسم را بخورید ،
آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید
آیا خروس مرد؟ گفت نه
، صاحبش فروختش
، اما ،
گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید
ایا گوسفند مرد ؟
گفت : نه!
صاحبش آن را فروخت.
اما
صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت
و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد
اما آنرا فروختی
، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ،
پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!!!
پس بر ماست که امورمان را به او بسپاریم
۹۴/۰۵/۲۸