"هل من ناصر ینصرنی؟"
حسین فریاد می زند:
"هل من ناصر ینصرنی؟"
و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یاحسین!لبیک...
حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...
و من باز می گویم:
لبیک یاحسین!لبیک...
حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:
لبیک یا حسین!لبیک...
حسین سنگ می خورد،من در مجلس غیبت می گویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم:
لبیک یا حسین ! لبیک...
حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:
هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم:
لبیک یا حسین لبیک...
حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است...
حسین به من نگاه می کند،می گوید:
تنهایم یاریم کن...
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم:
لبیک... خورشید غروب کرده است...
من لبخندی می زنم و می گویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:
"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."
مهدی به محراب می رود،اشک میریزد و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...
مهدی تنهاست...
حسین تنهاست...
من این را میدانم...
و همچنان گناه میکنم...
آ قا معذرت میخواهم خودت کمکم کن تورا به جان مادرت زهرا سلام الله علیهاتا با تو باشیم.