پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
ملاعباس چاووش، هر سال از مازندران پرچم اباعبدالله، بر دوش میگذاشت و راهی کربلا میشد...عده ای هم همراه با او راهی می شدند...شهر به شهر رفتند تا رسیدند نزدیکى کربلا...خستگی بر آنها چیره شد... ولی چون شب جمعه بود و شب زیارت، هر طور بود خود را به کربلا رساندند...!آن زمان هتل و مسافرخانه نبود، سراهایی بود که مسافران در آنجا میماندند... وسایل خود را گذاشتند و به زیارت رفتند...به حرم رسیدند...از ملاعباس خواستند تا که روضه بخواند...او هم بعد از زیارتنامه، در کنار ضریح ابا عبدالله الحسین علیه السلام، روضه ی حضرت علی اکبر خواند...شب بازگشتند به سرا و استراحت کردند...ملاعباس مى گوید :تا خوابم برد، در عالم خواب، یک وقت دیدم یک کسى درِ سرا را میزند...!من بلند شدم آمدم ببینم کیست...!
دیدم یک غلام سیاهى است...!به من سلام کرد گفت :ملاعباس چاووش شمائید...؟!گفتم : بله...گفت :آقا فرمودند به رفقا بگوئید مهیا شوند، ما میخواهیم به دیدن شما بیائیم...!گفتم : کدام آقا...؟!گفت :همان آقایی که این همه راه به عشق او آمدى...گفتم :آقا حسین علیه السلام را میگویی...؟!گفت : آرى...گفتم :امام حسین ع میخواهد بیاید اینجا...؟!!گفت : آرى...گفتم :ایشان کجا هستند... ما میرویم براى پا بوسش...!گفت :
نه... آقا فرموده مى آیم...ملا عباس مى گوید :در عالم خواب آمدم رفقا را خبر کردم... همه مؤدّب نشستیم که الان آقا می آید...طولى نکشید یک وقت دیدم دَرِ سرا باز شد... مثل اینکه خورشید طلوع کند... چنین نورى ظاهر شد...!یکدفعه من با رفقایم آمدیم بلند شویم... یک وقت دیدیم آقا اشاره کرد و فرمود: بنشینید... شما خسته اید... تازه رسیده اید... راحت باشید...یک یک احوال ما را پرسید...یک وقت فرمود : ملاعباس...؟!گفتم : بله آقا جان...؟!فرمود :میدانى چرا من امشب اینجا آمدم؟!گفتم : نه آقا جان...!!!فرمود : من با تو، سه تا کار داشتم...!گفتم : چیست آقا جانم...؟!!- اول :بدان هر کس زائر ما باشد، ما به دیدنش میرویم...!- دوم :
شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه دارید دور هم مى نشینید، یک پیرمردى دَمِ در مى نشیند و کفش ها را جفت میکند، سلام مرا به او برسان...!- سوم :ملاعباس... اگر باز هم، رفقا را شب جمعه حرم آوردى (یک وقت دیدم بغض راه گلویشان را گرفت)گفتم :جانم به فدایتان چرا بغض...؟!فرمود :ملا عباس... اگر باز هم، رفقایت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى، دیگر نوحه ی على اکبر نخوان...!گفتم :چرا نخوانم... مگر بد خواندم... غلط خواندم...؟!!فرمود : نه...!گفتم : چرا نخوانم...؟!!فرمود :ملاعباس... مگر نمیدانى شبهاى جمعه مادرم "فاطمه زهرا سلام اللّه علیها" کربلا مى آید...؟!!
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
۹۴/۰۷/۳۰