آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۵۳ ق.ظ

قنبر کیست؟

                                                              قنبر کیست؟

جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ،عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگاری .
پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است .
گفت عمو هر جه باشد من میپذیرم
شاه کفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری  آنوقت دختر از آن تو ،
جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست ،
گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند  
جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است
به نزدیک جوان رفت گفت ای مرد عرب تو علی را میشناسی ،
گفت تو را با علی چکار است
گفت آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است .
گفت تو حریف علی نمی شوی ،
گفت مگر علی را میشناسی
گفت بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را میبینم
گفت مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را  از تن جدا کنم ،
گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من
گفت خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ،
مرد عرب گفت اول باید بتونی من رو شکست بدی تا علی را به تو نشان بدهم
خب چی برای شکست علی داری ،
گفت شمشیر و تیر و کمان و سنان
گفت پس آماده باش ، جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی پس آماده باش شمشیر را از نیام کشید
گفت اسمت چیست مرد عرب جواب داد عبدالله
پرسید نام تو چیست
گفت فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد
عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید
گفت چرا گریه میکنی جوان گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم
مرد عرب جوان را بلند کرد گفت بیا این شمشیر سر مرا برای عمویت ببر ،
گفت مگر تو کی هستی گفت منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود
جوان بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز غلام تو شوم  یا علی
پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب .
یا علی به حق قنبرت دست ما هم بگیر ، بر جمال پرنور مولا علی ع صلوات
  بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق ص 627

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۶
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی