خاطره ای از همسر شهید آقا سجاد طاهرنیا
خاطره ای از همسر شهید آقا سجاد طاهرنیا
یادم میاد مقداری از موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود...هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دید آه حسرتی می کشید و میگفت: آخر پیر شدیم و شهید نشدیم... آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق بشهادت را در کلامش میدیدم، او با این جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز....