شادی
شادی
روزی مردی عبوس از بازار عبورمی کرد دیوانه ای را دید یک جا نشسته و
پارچه ای در برابر خود پهن کرده و فریاد می زند : از من بخرید من پرفروش
ترینم بیایید از من بخرید .مردی جلو رفت و جماعتی را دید که به دیوانه می
خندند.مرد خواست تفریح کند.
پس گفت: ای تاجر توانگر چه کالایی داری که اینقدر پرفروش است ؟
دیوانه گفت: نمی بینی؟
مرد به تمسخر گفت: جزدیوانه ای ژنده پوش و پارچه ای کهنه هیچ نمی بینم .جماعت زیر خنده زدند و دیوانه در دم گفت:
همین ...این است ... من خنده می فروشم!
مرد گفت: ای ابله ! تو که خنده می فروشی چه باز می ستانی ؟
دیوانه خندید و گفت: شادی... آیا در دنیا معامله ای پرسودتر از این سراغ داری؟