جان بابا
جان بابا
میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن.. . دخترش تابوت رو باز کرد
و هی دنبال یه چیزی میگشت ...
یه دفعه انگشت دست با با رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید
رو سرش و میگفت : 20 ساله با با م دست رو سرم نکشیده...
وقتی که دوست دارم بروم یک جا که جز خدا نباشد و فریاد بزنم
بـــــابـــــا
تا جبران 25 سال صدا نکردنت باشد و تو یک بار و فقط برای یک بار بگویی
جــــــــــــان بـــابــــا . . .