بهترین رفیق
بهترین رفیق
داشت با بچه ها فوتبال بازی می کرد که صدای اذان بلند شد.
گفت:"بچه ها چند دقیقه آتش بس تا من برم و بیام."
بچه ها هم دویدند دنبالش تا مثل بابا نماز بخوانند.
بعد از ناهار، نشستند به فوتبال دستی بازی کردن.
یک ساعتی که گذشت حاج آقا گفت:"بچه ها حالشو دارین با هم یک صفحه قرآن بخونیم؟"
خیلی دوست داشت بچه ها با قرآن مأنوس شوند. برایشان هم نوار سه بار تکرار گرفته بود.
بچه ها رفتند هر کدام یک قرآن آوردند و دور هم خواندند.
بعد بهشان گفت:"سعی کنین قران رو با ترجمش بخونین. چون ما عرب نیستیم، ترجمه اش رو بهتر متوجه می شیم."
شهید_حاج رضا کریمی
هزار از بیست، ص۸۶