آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ

وعده ی امام رضا علیه السلام

                                                                     وعده ی امام رضا علیه السلام



خدا رحمت کنه ؛ شهیدحمیدمحمودی رو . یه نوجوانه 16 ساله ، سایه پدر بالاسرش نبود، تومحله های پایین شهر تهران ، همش گناه ومعصیت، خودش گفته بود کاری نشد من انجام ندم ،گناهی نشد من انجام ندم . یه نوار روضه به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم، زیر و روش کرد. بلند شد اومد جبهه ، با یه نوار روضه زیر و روشد .

یه چند هفته ای که مونده بود، به یکی از این سرداران ، که الآن هست ،همه تون می شناسیدش به این بزرگ گفته بود فلانی ، من از بچگیم حرم امام رضا علیه السلام نرفتم ، می ترسم برم حرم امام رضا علیه السلام رو نبینم ،یک 48ساعته به من مرخصی بده ؛ برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم وبرگردم . فصل کاری توکردستان توهمین جور ایام، این بزرگ فرموده بود: وقت کاره، الآن وقت مرخصی رفتن نیست . اصرار کرده بود، گفته بود رفت وبرگشتت 48 ساعت بیشتر نشه . اومده بود رسیده بود مشهد الرضا، یک غسل زیارت ، 2ساعت توحرم، برگشنه بود اومده بود.

تو وصیتنامه ش نوشته بود هنگام  برگشتن از حرم امام رضا علیه السلام، تو ماشین خواب امام رضا علیه السلام رو دیدم . حضرت فرمود حمید اگر اینطور ادامه بدی خودم میام می برمت .

یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود،خودم رفتم برای اینکه از بین نره رو قبر رو پوشوندم ، نیمه شبا تاسحر می خوابید داخل این قبر و گریه میکرد . می گفت: یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام ، آقا جان چشم به راهم نزار .

تو وصیتنامه ساعت شهادت و روز شهادت رو نوشنه بود ، مکان شهادت روهم نوشته بود، هیچ ذهنیتی هم به مکان قبلا نداشت . ،اصلا نمی دونست اینجور جایی هست، گفته بود: آقا مکان شهادتم رو به من گفته ، چطور برگشت تودامن امام رضا علیه السلام .

اون روز موعود سردار گرانقدرمی گفت:اون روز موعود کاری پیش اومد، بعد از ظهر گفتند:فلان منطقه ضد انقلاب است،باید بریم سراغشون ، چندتا بیشتر نیرو نمیخواهیم . همه ی بچه ها اصرار والتماس میکردند حاجی ماروهم ببر، میگه دیدم حمید یه گوشه چادرنشسته داره نگاه میکنه،سؤال کرده بودند مگه تو دوست نداری بری؟

خنده ای کرده بود وگقته بود شما اصراراتون را بکنید،اونیکه قرار منو ببره ، خودش میبره . سردار گفته بود توأم بلند شو . گفت: لحظه ای که داشت وارد روستا میشد، برای اون آخرین لحظات ، دستشو بلند کرد سمت ماگفت: خداحـــافظ ، هرکی با امام رضا علیه السلام کار داره بگه...

کسی اون لحظه متوجه نشد چی میگه،بعدا تو وصیتنامه ش فهمیدن . بعدا دیدند دقیقا همون ساعت به شهادت رسیده ...


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۴
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی