اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم
اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم
وارد حرم امام رضا (ع) شدم جوانی را دیدم که زنجیر طلا به گردن کرده بود .
متذکر حرمت آن شدم او در جواب گفت : می دانم و به زیارت خود مشغول شد. من
ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد و با بی
اعتنایی دوباره مشغول زیارت شد . بعد به فکر فرو رفتم که الان اگر امام رضا
(ع) از بعضی از خلاف کاری های من بپرسد، نمی توانم انکار کنم و باید اقرار
کنم!
با خود گفتم پس من در مقابل امام رضا (ع) و
آن جوان در مقابل من اگر بدتر نباشم بهتر نیستم . بعد از چند لحظه همان
جوان کنار من نشست و گفت حاج آقا ! به چه دلیل طلا برای مرد حرام است . من
دلیل آوردم و او قبول کرد. پیش خود فکر کردم چون روح من در مقابل امام رضا
(ع) تسلیم شد خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم کرد .
برگرفته از خاطرات حجت الاسلام قرائتی – جلد 1