من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم.......
من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم.......
جوانى
بسیار مغرور و از خود راضى بود، همواره مادرش را رنج مى داد، بى مهرى او
به مادر به جائى رسید که روزى مادرش را که بر اثر پیرى و ضعف ، توان راه
رفتن نداشت ، به کول گرفت و بالاى کوه بُرد و در آنجا گذاشت ،
تا
طعمه درّندگان بیابان شود، هنگامى که مادر را در آنجا گذاشت و از بالاى
کوه سرازیر شد تا به خانه باز گردد، مادرش در این فکر افتاد مبادا پسرم در
مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش خراش بردارد و یا طعمه درندگان گردد! براى
پسرش چنین دعا کرد:خدایا! پسرم را از طعمه درّندگان و از گزند حوادث حفظ کن
، تا به سلامت به خانه اش بازگردد.
از سوى خداوند به موسى علیه السلام خطاب شد! اى موسى ! به آن کوه برو و منظره مهر مادرى را ببین .
ببین مهر مادر چه ها مى کند
جفا دیده اما دعا مى کند
موسى
علیه السلام به آنجا رفت ، وقتى مهر مادرى را دریافت ، احساساتش به جوش و
خروش آمد، که به راستى مادر چقدر مهربان است ولى به زودى خداوند به او وحى
کرد که : اى موسى ! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم.
خداوند با بندگانش مهربان است.