پدر
پدر
پدر که باشی سردت می شود ولی کت بر شانه فرزند می اندازی.
چهره ات خشن می شود و دلت دریایی، آرام نمی گیری تا تکه نانی بیاوری
پدر که باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود که نمی شود. در بلندایی از این شهرت مشت نشدن ها بر زمین می کوبی.
پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی . هر روز خم تر از دیروز، مقابل آینه تمرین محکم ایستادن می کنی.
پدر که باشی حساس می شوی به هر نگاه پرحسرت فرزند به دنیا، تمام وجود خودت رامحکوم آرزوهایش می کنی!
پدرکه باشی در کتابی جایی نداری و هیچ جایی زیر پایت نیست . بی منت از این غریبه گی هایت می گذری تا پدر باشی . پشت خنده هایت فقط سکوت میکن.....تمام زندگیم پدرم