دو طفلان حضرت زینب
دو طفلان حضرت زینب
لشکر کوفه به میدان دو برادر میدید
کربلا بار دگر عرصهی محشر میدید
وقت تکبیر شد و گفت که ماشاءالله
پسر فاطمه رزم دو دلاور میدید
بین میدان بلا رزم نمایان کردند
رزمشان کاش که میشد خود مادر میدید
عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند
بدنی داشت به خود زخم مکرر میدید
بیهوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت
حنجری داشت به خود تیغهی خنجر میدید
کاکل هر دو به دستان حرامیها بود
دو بدن داشت به خود زخم برابر میدید
چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین
بار دیگر دو بدنپاره و بیسر میدید
خونجگر بین حرم مادرشان بیتاب است
شد دلش قرص که همپای غم ارباب است