کربلا از غروب عاشورا بگو...
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
کربلا از غروب عاشورا بگو...
براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب آور بود؟
یقین
دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن میکردی و غران و
آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرینشدگان ابدی، حمله میبردی!
کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینهبستهات میهمان بودند با آنان چهها گفتى؟
کربلا
، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای
برافروخته و هیجانزدهشان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو...
کربلا
!از علیاکبر (ع) بگو که شبیهترین بنیهاشم به رسولالله (ص) بود آنقدر
که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ
شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحهدار کرد!
از
آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد پیدرپی با هر
ضربه علی (ع) میگفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره
ذکر لبش شد :
«انا لله و انا الیه راجعون!»