گودال قتلگاه بود و اشک و آه بود
گودال قتلگاه بود و اشک و آه بود
افتاده در میانه ی گودال ماه بود
ماهی شبیه یوسف کنعان درون چاه
چاهی برای ماه خدا قتلگاه بود
آب و عطش تقابل عقل است وعاشقی
در جبهه ای که آب فقط روسیاه بود
از خیمه ها صدای "عمو آب " میرسید
آن سو فرات تشنه اسیر سپاه بود
از تشته قطعه قطعه شدن های عاشقان
آن روز آسمان وزمین غرق آه بود
اودیده بود مشک به دندان گرفته بود
مردی که کودکان حرم را پناه بود
او دیده بود حرمله و تیر تیز را
تیری که در گلوی گلی بی گناه بود
اودیده بود اسب رسید وسوار ، نه
دیگر امیدهای دل او تباه بود
باید برای خواهری آماده تر شود
بانو که خود نظاره گر قتلگاه بود