شهید حامد کوچک زاده
شهید حامد کوچک زاده
رفت
خانه ی فرشته (خواهر) تا با او خداحافظی کند وقتی که می خواست برود فرشته
گل نرگس ریخت توی آب بعد هم پشت سرش رفت بیرون تا از زیر قـــرآن ردش کند
حامد گفت: این گل رو چرا الان پر پر کردی ؟ میذاشتی به وقتش.... فرشته اخم
هایش را جمع کرد یک مقدار حامد را چپ چپ نگاه کرد و گفت: من این گل رو پر
پر نکردم فقط توی آب ریختم که اسم نرگس دنبالت باشه وقتی حامد این حرف را
زد سمیه با ناراحتی رفت توی ماشین نشست
فرشته گفت:
ما که حریفت نشدیم اما برو خدا به همرات ، تو رو دست خدا و بعدش به حضرت زینب (س) می سپارم...
چند لحظه ای نگذشته بود که دوباره در خانه را زدند ، فرشته با خودش فکر کرد که شاید همسایه ها باشند اما دید حامد پشت در است ...
پس چرا برگشتی؟
آبجی از دست من ناراحتی؟
نه ... برای چی ناراحت باشم
به خاطر اینکه گفتم چرا گل ها رو پر پر کردی...
من ناراحت نشدم اما تو با این حرفات منو ترسوندی.
حامـــد عذر خواهی کرد و پیشانی فرشته را بوسید و خداحافظی کرد .