نشکن نمی گویم
نشکن نمی گویم
یکی
از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و
بسیار آن را دوست می داشت، همواره در یاد آن بود که گم نشود و آسیبی به آن
نرسد، او بیمار شد و بر اثر بیماری آنچنان حالش بد شد که حالت احتضار و جان
دادن پیدا کرد.
در این میان یکی از علماء در آنجا حاضر بود و او را تلقین می داد و می گفت: بگو لااله الا الله او در جواب می گفت: نشکن نمی گویم.
ما
تعجب کردیم که چرا به جای ذکر خدا، می گوید: نشکن نمی گویم، همچنان این
معما برای ما بدون حل ماند، تا اینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شد و من
از او پرسیدم این چه حالی بود که پیدا کردی.
مامی گفتیم بگو لا اله الا الله، تو در جواب می گفتی: نشکن نمی گویم.
او گفت: اول آن ساعت را بیاورید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست.
سپس
گفت: من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم، هنگام احتضار شما می گفتید بگو
لا اله الا الله، شخص شیطان را دیدم که همان ساعت را در یک دست خود گرفته و
با دست دیگر چکشی بالای آن ساعت نگه داشته و می گوید: اگر بگویی لا اله
الا الله، این ساعت را می شکنم.
من هم به خاطر علاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم: ساعت را نشکن من لااله الا الله نمی گویم...