هر چه میخواهی از خدا بخواه
هر چه میخواهی از خدا بخواه
آیت الله مجتهدۍ تهرانۍ(ره) :
یک
طلبه ای که بسبار ساده بود برای خدا نامه ای نوشت؛ که خدایا همسر و پول و
خانه و . . میخواهم، آدرسش را هم نوشت و رفت نامه را گذاشت در شکاف مسجد
امام.
ناصرالدین شاه با کالسکه سلطنتی از آنجا عبور می کرد. ناگهان گرد و خاکی بلند شد و باد کاغذ را در دامن شاه انداخت.
شاه
کاغذ را باز کرد و خواند و متوجه شد که نویسنده نامه آدم ساده ای است و از
سادگی او خوشش آمد لذا به دنبال طلبه فرستاد و طلبه آمد و شاه همه کار او
را درست کرد و همه چیز به او داد.
تو هر موقع کار
داشتی بنشین و برای خدا بازگو کن نه برای فلان آقا یا فلان شخصیت نامه
بنویسی ، اگر چه اهل عالَم همه محتاج یکدیگرند.
ولے تو بدان که مومن عزت دارد و دست حاجت به سوے هر کسی نمی تواند دراز کرد.