دیگر امیدی نیست دنیا کار خود را کرد
السلام علیک یا فاطمه الزهراء
دیگر امیدی نیست دنیا کار خود را کرد
هر شب کنار بسترش تا صبح بیدارمپهلو به پهلو می کند اما نمی خوابد
هِی می رود تا پشت در با بغض می پرسد
خورشید حق بر بام این خانه نمی تابد؟
هر روز صبح از خانه تنها می زند بیرون
پشت سرش کوچه به کوچه ردی از خون است
از غربت این روزهایش با خبر هستم
مردم نمی دانند می گویند مجنون است
با گریه هایش آفتاب شهر را سوزاند
یاس کبود باغچه از غصه اش دق کرد
دیشب قنوتش را به شرط مرگ بالا برد
جان داد مادر پیش چشمم بس که هق هق کرد
دیگر امیدی نیست دنیا کار خود را کرد
حاشا که بی مادر بگویم دل خوشی دارم