سفره انقلاب
سفره انقلاب
بنده یک انقلابی ریزم
از غم انقلاب لبریزم
میتپد بهر حفظ ارزشها
قلب بنده به ویژه دهلیزم
بس که زبر و زرنگم و زبلم
بس که جذابم و دل انگیزم
در فراز و فرود دولتها
اصلا از من جدا نشد میزم
من مدیری خدوم و پرکارم
دکتر بنده کرده تجویزم :
نکنم کار تا مهیا نیست
جوجه و شیشلیک شاندیزم
من نجوم و حقوق میخوانم
عاشق لحظههای واریزم
تا برانم خر مرادم را
من مجهز به شصت مهمیزم
از قضا ریش هم کمی دارم
کرده شش پر شوید تجهیزم
گرچه قصدم برادری بوده
منشیام رفته گفته من هیزم
میکنم هی جهاد فرهنگی
واقعا افتخار آمیزم
فی المثل توی واردات رژ و
دستگاه الکترولیزم
بس که کردم در اقتصاد، جهاد
یک شبه شد پرادو ماتیزم
من برای گرفتن حقم
روز و شب با همه گلاویزم
ولی از دست قاضی و قانون
مثل ماهی مدام میلیزم
الغرض مخلص کلام این است:
بنده یک انقلابی تیزم
سفرهی انقلاب تا پهن است
از سر سفره برنمیخیزم