سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ
هیچ مگو
هیچ مگو
لقمان حکیم - رضی الله عنه - پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندی، بنویس . شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان؛ آن گاه روزه ات را بگشا و طعام خور .
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد .
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد .
روز چهارم، هیچ نگفت . شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته ها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور و بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری!
کمیای سعادت
۹۵/۱۲/۰۳