آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

تو غلام ِغلام منی

تو غلام ِغلام منی



روزی دیوژن( حکیم آن) در بیابان لمیده بود. اسکندر هم با اون شوکت و قدرتش داشت رد می شد. چشمش افتاد به دیوژن و پرسید این کیه؟ گفتند دیوژن است. گفت برید بیاریدش. گفتند او نمی آید! او جایی سر نمیسپارد.
گفت من نمیتوانم بروم. شاه ام. گفتند راهی نیست.اگر میخواهید با او حرف بزنید باید شما بروید چون او بیا نیست.

خلاصه اسکندر رفت مقابلش. اما حکیم احترامش نکرد.  اسکندر میخواست که او سلامش بکند اما نکرد. بیخیال لمیده بود و غرق حالات خودش بود.
به او گفت که : حکیم، مرا می شناسی؟ گفت بله
گفت من کی ام؟ گفت: غلام غلام من!!
شاه ناراحت شد اما گفت بپرسم. پرسید یعنی چه که من غلام غلام تو ام؟!
گفت: برای اینکه هوای نفس و شهوت تو را غلام خودشون کردند و این دو غلام های من اند! اینها تحت تصرف و تسلط من اند و نمی توانند مرا اذیت کنند. اینها اسیر من اند. و تو اسیر آن دو هستی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۷
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی