⬅️ماشین کولر دار➡️
⬅️ماشین کولر دار➡️
همراه با آقا اسماعیل از
سه راه خرمشهر به سمت خط رد حرکت بودیم. ماشین ما یک استیشن کولردار بود.
چند نفر از بسیجی ها به محض دیدن استیشن ، دست بلند کردند . من هم مشتاقانه
پا روی ترمز نهادم و آنها را سوار کردم. یکی از آنان ، همین که سوار شد و
هوای خنک داخل را احساس کرد ، با لحن خاصی گفت: «وای ، شما چه جای خنکی
نشسته اید!»
سردار با شنیدن این جمله در خود فرو رفت و چیزی نگفت ؛ ولی وقتی آنان پیاده شدند ، به کولر اشاره کرد و گفت: «خاموشش کن!»
وی
بعد از آن روز ، دیگر سوار ماشین کولردار نشد و به تردد با یک ماشین
آمبولانس قناعت کرد. روزی – در آمبولانس- سر صحبت را باز کرد و گفت: «من
چون فرمانده هستم ماشین کولردار سوار شوم و بچه بسیجی ها در هوای گرم بسر
ببرند؟!»
👈سردارشهید اسماعیل دقایقی