آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ق.ظ

گناه ناامیدی از رحمت الهی

گناه  ناامیدی از رحمت الهی

 

عبد الله بزاز نقل می کند: که بین من و حمید بن قَحطَبه طوسى معامله ‏اى در جریان بود، یک روز از نیشابور به طوس سفر کردم، چون حمیدبن قحطبه از ورود من باخبر گردید همان وقت مرا به حضور خود طلبید، ظهر ماه رمضان بود وارد بر ایشان شدم، دیدم در خانه نشسته بر او سلام کردم، سفره را پهن کردند
حمید به من گفت: چرا غذا نمى ‏خورى؟
گفتم: ماه رمضان است من سالم هستم و روزه دارم شاید شما عذرى دارید که موجب افطار روزه مى ‏باشد، حمید گفت: هیچ علتى ندارد و تنم سالم است و عذرى ندارم، پس از این جمله اشک از چشمانش سرازیر گردید و بعد از خوردن طعام سوال کردم که چه شده؟

گفت: علت این است موقعى که هارون در طوس بود به دنبال من فرستاد و احضارم کرد موقعى که بر او داخل شدم دیدم جلویش شمعى روشن است، شمشیر برهنه در پیش خود گذاشته و خادمى پیش او ایستاده است، چون مرا دید سرش را بلند کرد و گفت اطاعت تو از پیشواى مسلمین تا چه حدى و چه اندازه است؟ گفتم با مال و جان حاضرم از تو فرمانبردارى نمایم، هارون سرش را پایین انداخت، اجازه مرخصى داد، هنوز در منزل مشغول استراحت نشده بودم دوباره فرستاد به سراغم، و تا سه مرتبه همان سوال را پرسید
 من در مرتبه سوم که سوال پرسید گفتم با مال و جان و زن و بچه و دین اطاعت فرمان تو ببرم.

هارون چون این حرف را از من شنید، خندید و به من گفت: این شمشیر را بردار و این خادم هرچه به تو دستور داد اطاعت کن.

پس خادم شمشیر را برداشت و به دست من داد و مرا به خانه‏ اى وارد کرد در آن خانه بسته بود آن را باز کرد، آنگاه دیدم در وسط حیاط چاهى است و سه حجره در اطراف آن وجود دارد و درهاى آنها نیز قفل است، خادم درب یک حجره را گشود، دیدم که بیست نفر که گیسوان بلند دارند و آن زلف بلند علامت و نشانه سیادت آن زمان بود و عده سالخورده و سفید موى و جمعى در سن میانسال و جمعى جوان و نورسیده بودند و همگى از فرزندان فاطمه زهرا و على علیهما السلام بودند، خادم روى کرد، به من گفت: امیرالمومنین هارون تو را مامور کرده این‏ها را به قتل برسانى.

خادم آنها را یکى پس از دیگرى از سه اتاق بیرون مى ‏آورد و من گردن آنها را مى ‏زدم، فقط یک پیر مرد در آخر مانده بود، مانند دیگران گیسوانى داشت، خادم او را پیش کشید او رو به من کرد و گفت: اى بدبخت چه عذر و بهانه حجت دارى در روز قیامت در حالى که شصت نفر از فرزندان رسول الله صلى ‏الله علیه و آله را کشته‏ اى؟

حمید مى ‏گوید: سخنان آن سید پیر مرد بر من اثر کرد و لرزه بر اندامم افتاد، چون خادم این حالت را در من دید با حالت غضب به من نگاه کرد و کلمات درشت بر زبان خود جارى کرد لاجرم او را هم گردن زدم و به آن چاه انداختم.
با این همه کار نادرست نماز و روزه چه اثرى بر من دارد در حالتى که شصت نفر از اولاد حضرت فاطمه علیها السلام و امیر المومنین (علیه السلام) را به قتل رسانیدم بدون تردید در عذاب دردناک الهى هستم و در آتش دوزخ ماندگارم‏.

عبدالله گوید: وقتی داستان حمید را به علی بن موسی الرضاعلیه السلام گفتم، حضرت فرمود: وای بر او، گناه یأس و ناامیدی که حمید از رحمت الهی داشت، از قتل آن شصت نفر علوی بیشتر است...

بحار الانوار ج 48 ص 176
گناهان کبیره، شهید دستغیب شیرازی، ج 1 ص 86


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۸
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی