پدر جان ! شما به اندازه کافے نماز خوندے
پدر جان ! شما به اندازه کافے نماز خوندے
بهش گفتم : " پسرم ؛ تو به اندازه کافے جبهه رفتے ، دیگه نرو ؛ بزار اونایـے برن که نرفته اند .. " چیزے نگفت و یه گوشه ساکت نشست ... صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت : " پدر جان ! شما به اندازه کافے نماز خوندے بذارین کمی هم بے نماز ها ، نماز بخونن .. " خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفے براے گفتن نداشتم ...