همسر شهید سیدمحمد اینانلو
همسر شهید سیدمحمد اینانلو
من خانه مادرم بودم که محمد زنگ زده بود منزل همسایه مادرم ،البته نمی دانست من هم آنجا هستم . وقتی همسایه مان مادرم را صدا زد و من را دید گفت: چه خوب اینجایی شوهرت زنگ زده با مادرم دویدیم . وقتی گوشی را گرفتم محمد با خوشحالی و تعجب گفت: تویی؟! چه خوب شد هستی و باهات حرف زدم . رفتی دکتر ؟ گفتم : آره . هنوز از بچه دار شدنمان مطمئن نبودیم . گفت : مبارکت باشه ! گفتم : چرا مبارک من ؟ گفت : چون من نمی بینمش ، خودت باید بزرگش کنی . گفتم : این جای دلداری دادنته ؟ عوض این که یک خانم باردار رو دلداری بدی این طوری می زنی توی ذوقم ؟ گفت : ناراحت نشو این واقعیته . منم گفتم : هر چی خدا بخواد . گفت : خدا همینو می خواد . تو هم بی قراری نکن . این تلفن آخرین صحبت ما با هم بود و فردایش در طلاییه شهید شد . یازدهم که به شهادت رسید هفدهم تشییع شد . دوستان ایشان به سلمان گفته اند : که اول دست شهید اینانلو مجروح شد و موقع برگشت دوباره حمله شد و تیر خورد به پهلویش...
هدیه به روح شهید بزرگوار صلوات