چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۱۱ ب.ظ
درویش و کاسه گدایی
درویش و کاسه گدایی
روزی
گدایی برای دیدن یک درویش به خانه او رفت و از دیدن خانه درویش شگفت زده
شد چرا که درویش را بر روی تشکی مخملین و زرین در میان چادری زیبا که طناب
هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است دید گدا
وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعیتی است؟ درویش محترم! من تعریف
های زیادی از زهد و وارستگی و ایمان شما شنیده ام اما با دیدن این همه
تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده و نامید شدم گویا درباره تو دروغ
میگفتند که تو به مال دنیا وابسته نیستی و ایمانت به اخرت یاد است . درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی این ها را همین الان رها کنم و اینجا را با همه پولهایم ترک کنم و با تو همراه شوم .با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی صبر هم نکرد تا دمپایی هایش را بپوشد و یا چیز را بردارد . بعد
از مدت کوتاهی ، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه ام که با آن گدایی
میکنم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم ؟ چون کسی به
من پول نخواهد داد لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم . صوفی
خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه
در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند و تو حتی از آن کاسه
هم نمیتوانی بگذری.
در دنیا بودن ، وابستگی نیست . وابستگی ، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید شود وارستگی حاصل خواهد شد .
۹۷/۰۲/۱۹