شب میان دفترم بابای بی سر می کشم
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
شب میان دفترم بابای بی سر می کشم
جای این سر را میان دست دختر می کشم
قاری قرآن خود را در شب تاریک شام
با نوای سوره ی والفجر و کوثر می کشم
ماجرای قتلگه بابا به گوش من رسید
آه، حالا خنجری را روی حنجر می کشم
یاد آن شام غریبان می کنم با اشک خود
بر فراز نیزه ها یک ماه احمر می کشم
بین نقّاشی خود یادی ز سقّا می کنم
من عموی خویش را مانند حیدر می کشم
کودکم امّا شبیه مادرم تا گشته ام
خویش را در صورت زهرای اطهر می کشم
تا کنم تفسیر حرفم را برای عمّه ام
عدّه ای نامرد و یک زن پشت یک در می کشم
حیف باشد درد خود را من نگویم ای پدر
راز پنهان دلم را خطِّ آخر می کشم