تاس کباب
تاس کباب
اوائل
ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم . یه روز تاس کباب بار
گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد . همین که اومد رفتم سرِ قابلمه
تا ناهارو بیارم ولی دیدم همه ی سیب زمینی ها له شده . خیلی ناراحت شدم .
یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وقتی فهمید واسه چی گریه
می کنم ، خنده ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره . اون روز اینقدر از
غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده .
شهید یوسف کلاهدوز / نیمه پنهان ماه، صفحه27