آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

توجه زمامدار اسلامی امام علی (علیه السلام)  به زن  گرفتار

زن بیچاره، مشک آب را به دوش کشیده بود و نفس نفس زنان به سوى خانه اش مى‌رفت . "مردى ناشناس" به او برخورد و مشک را از او گرفت و خودش به "دوش کشید ." کودکان خردسال زن ، چشم به در دوخته ، منتظر آمدن مادر بودند . در خانه باز شد . "کودکان معصوم" دیدند مرد ناشناسى همراه مادرشان به خانه آمد و مشک آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است . مرد مشک را به زمین گذاشت و از زن پرسید : «خوب معلوم است که مردى ندارى که خودت آبکشى مى‌کنى ، چطور شده که بى کس مانده‌اى ؟» شوهرم سرباز بود . "حاکم" او را به یکى از مرزها فرستاد و در آنجا "کشته" شد. اکنون "منم" و چند "طفل خردسال ." مرد بیش از این حرفى نزد . سر را به "زیر انداخت" و خداحافظى کرد و رفت ، ولى در آن روز آنى از فکر آن زن و بچه هایش بیرون نمى رفت . شب را نتوانست راحت بخوابد .صبح زود ، زنبیلى برداشت و مقدارى "آذوقه" از گوشت و آرد و خرما در آن ریخت و یکسره به طرف خانه دیروزى رفت و در زد .
کیستى ؟! «همان بنده خداى دیروزى هستم که مشک آب را آوردم ، حالا مقدارى غذا براى بچه ها آورده ام .» خدا از تو "راضى" شود و بین ما و حاکم هم خودش "حکم" کند ! در باز  شد و مرد داخل خانه شد ، گفت : «دلم مى خواهد ثوابى کرده باشم ، اگر اجازه بدهى ، خمیر کردن و پختن نان ، یا نگهدارى اطفال را من به عهده بگیرم .» بسیار خوب ! ولى من بهتر مى توانم خمیر کنم و نان بپزم ، تو "بچه ها" را "نگاه دار" تا پختن نان تمام شود . زن رفت به دنبال خمیر کردن . "مرد ناشناس" فورا مقدارى "گوشت" که خود آورده بود کباب کرد و با خرما ، با دست خود به بچه ها "خورانید ." به دهان هرکدام که لقمه اى مى‌گذاشت مى‌گفت : «فرزندم! حاکم را "حلال" کن ، اگر در کار شما "کوتاهى" کرده است.» خمیر آماده شد. زن صدا زد : "بنده خدا" همان تنور را "آتش" کن . مرد ناشناس رفت و تنور را آتش کرد . شعله هاى آتش زبانه کشید و چهره خویش را نزدیک آتش آورد . با خود مى گفت : «حرارت آتش را بچش ، این است کیفر آن کس که در کار "یتیمان و بیوه زنان" کوتاهى مى کند.» در همین حال بود که زنى از همسایگان به آن خانه سر کشید و مرد ناشناس را شناخت . به زن صاحب خانه گفت : واى به حالت ! این مرد را که کمک گرفته‌اى نمى‌شناسى ؟! "این امیرالمؤمنین على بن ابیطالب است ، زمامدار حکومت بزرگ اسلام" زن بیچاره جلو آمد و گفت: «هزاربار خجالت و شرمسارى براى من ، من از تو معذرت مى‌خواهم .» حضرت فرمودند : «نه ، من از تو معذرت مى‌خواهم که در کار تو کوتاهى کردم.»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۰
محمد رضا فکرجوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی