دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۵۴ ب.ظ
دقت نظر در محیط پیرامونی
دقت نظر در محیط پیرامونی
می گویند سلطان محمود غلامی به
نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر
او را هم می پرسید و این کار سلطان به مذاق درباریان و خصوصا وزیران او خوش
نمی آمد و دنبال فرصتی می گشتند تا از سلطان گلایه کنند تااینکه روزی که
همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند وزیر اعظم به نمایندگی
از بقیه پیش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک
مرتبه قرار می دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می طلبید و اسرار
حکومتی را به او می گویید؟سلطان گفت: آیا واقعا می خواهید دلیلش را بدانید؟ و وزیر جواب داد: بله . سلطان محمود هم گفت پس تماشا کن . سپس
ایاز را صدا زد و گفت شمشیرت را بردار و برو شاخه های آن درخت را که با
اینجا فاصله دارد ببر و تا صدایت نکرده ام سرت را هم بر نگردان ایاز اطاعت
کرد . سپس سلطان رو به وزیر اولش کرد و گفت : آیا
آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند برو و از آنها بپرس که
از کجا می آیند و به کجا می روند؟. وزیر رفت و برگشت و گفت: کاروان از مرو
می آید و عازم ری است . سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی چند روز است که از مرو
راه افتاده اند؟. وزیر گفت: نه . سلطان به وزیر دومش
گفت: برو بپرس. وزیر دوم رفت و پس از بازگشت گفت: یک هفته است که از مرو
حرکت کرده اند . سلطان محمود گفت: آیا پرسیدی بارشان چیست؟. وزیر گفت: نه.
سلطان به وزیر سوم گفت: برو بپرس. وزیر سوم رفت و پس از بازگشت گفت : پارچه
و ادویه جات هندی به ری می برند . سلطان محمود گفت :آیا پرسیدی چند نفرند و ... به همین ترتیب سلطان محمود کلیه وزیران به نزد کاروان فرستاد تا از کاروان اطلاعات جمع کند سپس گفت : حال ایاز را صدا بزنید تا بیاید ، ایاز که بی خبر از همه جا مشغول بریدن درخت و شاخه هایش بود آمد . سلطان
رو به ایاز کرد و گفت : آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می
کند ؟، برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند. ایاز رفت و برگشت و گفت کاروان از مرو می آید و عازم ری است . سلطان محمود گفت : آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند ؟ ایاز گفت : آری پرسیدم یک هفته است که حرکت کرده اند . سلطان گفت : آیا پرسیدی بارشان چه بود ؟ ایاز
گفت : آری پرسیدم پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند و بدین ترتیب ایاز
جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اینکه دوباره نزد کاروان برود جواب
داد و در پایان سلطان محمود به وزیرانش گفت : حال فهمیدید چرا ایاز را دوست می دارم ؟ چه بسیارند افرادی که فکر می کنند وظایف خود را بدرستی انجام می دهند ولی نمی دانند چرا هیچگاه دیده نمی شوند؟!
۹۷/۰۳/۲۱