امتحان خداوند
امتحان خداوند
شخصی در خیابان صفی از گدایان را دید . لحظاتی بعد چند نفر را دید که دچار نقص جسمی و ذهنی بودند . او به جمعیت انسانهای رنج کشیده نگاه کرد , صدایش را بلند کرد و خطاب به خداوند ناله کنان گفت : خداوندا ! چطور ممکن است که خالق مهربانی مانند تو این چیزها را ببیند و هیچکاری برایشان نکند ؟ تا شب در همین فکرها بود . شب هنگام در خواب انگار همان صحنه ها را دوباره دید و همان سوال را از خدا پرسید . بعد از سکوتی طولانی ؛ صدای خدا را شنید که می گفت : من کاری برای شان کرده ام , من تو را برایشان سالم و توانا آفریده ام...!! و تو و آنها هر کدام به گونه ای در حال امتحان دادن هستید .
پیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار