انسانیت مرز نمی شناسد
انسانیت مرز نمی شناسد
خاطره دروازهبان افسانهای آلمان در دهۀ ٨٠ میلادی
وقتی
تیم برزیل را در فینال شکست دادیم و قهرمان جهان شدیم همبازیهایم در تیم
ملی آلمان دور زمین می رقصیدند و هلهله میکردند اما من سرسوزنی شاد
نبودم... راستش
غمگین بودم چون ما امید بدهکارترین مردم دنیا را ناامید کرده بودیم و این
وحشتناک بود ، بازیکنان برزیل له و لورده بودند و به تلخی اشک میریختند ،
ما در آلمان همه چیز داشتیم ، برجهای سر به فلک کشیده ، بزرگراههای رویایی
، اتومبیلهای شیک ، پاساژهای پررونق و درآمدهای سرشار اما آنها هیچ چیز
نداشتند جز فوتبال ... همبازی هایم را شبیه جانوران وحشی و درنده میدیدم که
بالای سر شکار بیپناه خود شادی میکردند ، ما دل مردم فقیری را شکسته
بودیم... شاید اگر آنها پیروز میشدند مردم برزیل حداقل همان شب فقر و غمهای خود را فراموش میکردند...
انسانیت مرز نمی شناسد کافی است این پیام را از دل آموزه های دینی و اخلاقی کسب کنیم
هارولد شوماخر
دروازهبان افسانهای آلمان در دهۀ ٨٠ میلادی