به فکر دیگران باشیم
به فکر دیگران باشیم
دوستی تعریف می کرد : اولین روزهایی که در آلمان بودم ، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل بر می داشت و به محل کار میبرد . ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه ی دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد. در آن زمان، 2000 کارمند کارخانه با ماشین شخصى به سر کار می آمدند. روز اول من چیزى نگفتم ، همین طور روز دوم و سوم... روز چهارم به همکارم گفتم : آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟ او در جواب گفت : براى این که ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم . این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سر کارشان برسند. مگه تو این طور فکر نمی کنی؟