دردت را می دانم معلم !!
دردت را می دانم معلم !!
وقتی
سی نفر در کلاست نشسته اند ، حس می کنی سی خانواده در چند نسل را پیش خود
داری. هرچه بگویی ، انگار در مقابل هزاران نفر گفته ای . آسان
نیست وقتی ذهنت پر از مشغله ی این دنیاست ، همه را در عرض پنج دقیقه از
ذهنت دور کنی و با فراغ بال و با لبخندی مهربان وارد کلاس شوی . اصلا راحت نیست خودت انرژی نداشته باشی ولی به آن ها که مخاطبت هستند ، انرژی دهی . چه مرد باشی چه زن ، می دانی وارد کلاست که بشوی ، همه به سر و وضع و ظاهرت نگاه می کنند . از طرفی باید ظاهری آراسته داشته باشی و از طرفی نمی توانی خیلی به خودت برسی . آسان نیست وقتی بچه های هفت هشت ساله حتی طرز راه رفتنت را هم برانداز کنند ، تو شروع کنی به تدریس . اصلا کار ساده ای نیست با کسی که تیک عصبی دارد ، کار کنی و خنده ات نگیرد .
خیلی سخت است بارها حرفی را باحوصله تکرار کنی و بعد از آن توی چشمانت نگاه کنند و بگویند «خب؟» . باید همه را به یک چشم نگاه کنی صرف نظر از آن که پدرش کارگر است، یا دکتر است یا کارگردان . سخت است وقتی باید به زبان بیگانه از مباحثی حرف بزنی که خیلی ها حتی به زبان مادری کوچک ترین ایده ای از آن ندارند . باید
مواظب باشی هیچ بحثی راه نیاندازی که به کسی بربخورد . از معمولی ترین
موضوعات اجتماعی مانند بی پولی ، طلاق و اعتیاد هم که حرف بزنی ، حتما یکی
پیدا می شود که یا پدر ندارد یا والدینش طلاق گرفته اند و یا بی پول و
معتادند ، یا مهاجر هستند ویا تحت مشکلات روانی و اجتماعی و فرهنگ پایین
خانواده شان هزاران مسئله و مشکل ریز و درشت دارند که روانشناسان باید
تخصصی به آن بپردازند.
فکر
کن از این کلاس که به آن کلاس می روی، آن چنان رفتار کنی که انگار مطالب
کاملا تازه اند و مخاطبانت فکر کنند خود به درک و کشف مطلبی رسیده اند و
بگویند «وای چقدر آسان بود!»
از
همه ی این ها که بگذریم، گاهی می شنوی یکی از آن ها که سابقا به او تدریس
کرده ای، دیگر در این دنیا نیست. سخت است بشنوی و جلوی سی چهل جفت چشم،
نزنی زیر گریه.
بعضی ها حتی نمی دانند این ها که نوشته ام یعنی چه. تا معلم نباشی ، نمی دانی . تا تدریس در خونت نباشد . اما از توی معلم که بپرسند می گویی همه ی مشکلات تدریس می ارزد به لذت آن لحظه که مخاطبانت یاد می گیرند و به تو لبخند می زنند.. می گویی می ارزد... به خدا می ارزد.