معجون آرامش .
معجون آرامش
روزی "انوشیروان" بر "بزرگمهر" خشم گرفت و در خانه ای تاریک به "زندانش فکند" و فرمود او را به زنجیر بستند. چون روزی چند بر این حال بود ، کسانی را فرستاد تا از حالش "جویا" شوند .
"آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان." بدو گفتند : در این "تنگی و سختی" تو را "آسوده دل" می بینیم ؟! گفت : "معجونی" ساخته ام از "شش جزء" و به کار می برم و چنین که می بینید مرا "نیکو" می دارد.!
گفتند : "آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید..." گفت : آری ! جزء نخست : "اعتماد بر خدای عزوجل" . دوم : آنچه "مقدر" است "پذیرا باشد." سوم : "شکیبایی" برای گرفتار بهترین چیزهاست. چهارم : اگر "صبر" نکنم چه کنم ، پس نفس خویش را به "جزع و زاری" بیش نیازارم . پنجم : آنکه شاید "حالی سخت تر" از این رخ دهد . ششم : آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر "امید"" گشایش" باشد . چون این سخنان به انوشیروان رسید او را "آزاد کرد" و "گرامی داشت."