دوشنبه, ۳ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۲۷ ق.ظ
خوف (ترس) و رجاء (امیدواری) در قالب یک داستان
خوف (ترس) و رجاء (امیدواری) در قالب یک داستان
در شهر خوی مردی به نام "امین علیم " در زمان اوایل حکومت قاجار زندگی میکرد . او فرد بسیار دیندار و عالمی بود که از خدمت در دستگاه حکومتی و فرمانداری شهری اجتناب میکرد . روزی
از سوی خانِ وقتِ خوی "میرزا قلی " تهدید به مرگ در صورت عدم همکاری
میشود و از ترس ، به روستایی در شمال خوی ، فرار کرده و در آن ساکن میشود
. پس از یکسال به خان شهر خوی خبر میرسد ، امین علیم در فلان روستا در حال زندگی دیده شده است . او
گروهی از چماقداران خان را برای پیدا کردن امین علیم به آن روستا روانه
میکند و توصیه میکند طوری او را پیدا کنید که اصلا متوسل به خشونت نشوند.
ماموران خان ، به روستا وارد شده و مردم روستا را ابتدا تطمیع و سپس تهدید میکنند که امین علیم را تحویل دهند. اما مردم از این امر اظهار بیاطلاعی کردند.
ماموران ناامید به دربار خان بر میگردند . امین علیم ، دوستی داشت صمیمی و زرنگ. شاه از او کمک میگیرد و دوست او نقشهای به شاه میدهد و میگوید امین علیم را نه با پول و مقام بلکه باید با "علم" تله گذاشت و به دامش انداخت . دو ماه بعد ۱۰۰ گوسفند را خان به روستا میبرد و به مردم روستا میگوید : به هر خانه یک گوسفند علامتگذاری کرده میدهیم و وزن میکنیم . ماه بعد برای گرفتن این گوسفندان مراجعه میکنیم که نباید یک کیلو کم و یا یک کیلو وزن زیاد کرده باشند.!! اگر کسی نتواند شرط خان را رعایت کند یک گوسفند جریمه خواهد شد.!
یک ماه بعد ماموران خان برای وزن گوسفندان به روستا میآیند و از تمام گوسفندان داده شده فقط یک گوسفند وزنش ثابت مانده بود. دستور دادند صاحب آن خانه که گوسفند در آن بود را احضار و خانهاش تفتیش شد و امین علیم از آن خانه بیرون آمد .
از امین علیم پرسیدند : چه کردی وزن این گوسفند ثابت ماند؟! گفت: هر روز گفتم گوسفند را سیر علف بخوران و شب بچه گرگی در آغل او انداختم و گوسفند در شب هرچه خورده بود از ترسش آب کرد و چنین شد وزنش ثابت ماند .
امین علیم را نزد خان آورده و به زور نایب خان کردند . امین علیم گفت : این نقشه را در عبادت خدا یافتم و عمل کردم . این که انسان هم باید در خوف و امید زندگی کند و اگر کسی روزها تلاش کرده و شبها در نماز از خود حساب کشد و ترس بریزد ، در این دنیا در یک قرار زندگی میکند ، نه چاق میشود و نه ضعیف و مردنی... نه ناامید است و نه زیاد امیدوار ، نه در رفاه محض زندگی میکند و نه در بدبختی.
ماموران ناامید به دربار خان بر میگردند . امین علیم ، دوستی داشت صمیمی و زرنگ. شاه از او کمک میگیرد و دوست او نقشهای به شاه میدهد و میگوید امین علیم را نه با پول و مقام بلکه باید با "علم" تله گذاشت و به دامش انداخت . دو ماه بعد ۱۰۰ گوسفند را خان به روستا میبرد و به مردم روستا میگوید : به هر خانه یک گوسفند علامتگذاری کرده میدهیم و وزن میکنیم . ماه بعد برای گرفتن این گوسفندان مراجعه میکنیم که نباید یک کیلو کم و یا یک کیلو وزن زیاد کرده باشند.!! اگر کسی نتواند شرط خان را رعایت کند یک گوسفند جریمه خواهد شد.!
یک ماه بعد ماموران خان برای وزن گوسفندان به روستا میآیند و از تمام گوسفندان داده شده فقط یک گوسفند وزنش ثابت مانده بود. دستور دادند صاحب آن خانه که گوسفند در آن بود را احضار و خانهاش تفتیش شد و امین علیم از آن خانه بیرون آمد .
از امین علیم پرسیدند : چه کردی وزن این گوسفند ثابت ماند؟! گفت: هر روز گفتم گوسفند را سیر علف بخوران و شب بچه گرگی در آغل او انداختم و گوسفند در شب هرچه خورده بود از ترسش آب کرد و چنین شد وزنش ثابت ماند .
امین علیم را نزد خان آورده و به زور نایب خان کردند . امین علیم گفت : این نقشه را در عبادت خدا یافتم و عمل کردم . این که انسان هم باید در خوف و امید زندگی کند و اگر کسی روزها تلاش کرده و شبها در نماز از خود حساب کشد و ترس بریزد ، در این دنیا در یک قرار زندگی میکند ، نه چاق میشود و نه ضعیف و مردنی... نه ناامید است و نه زیاد امیدوار ، نه در رفاه محض زندگی میکند و نه در بدبختی.
۹۷/۱۰/۰۳