علی برای این جماعت حیف است.
علی برای این جماعت حیف است.
نقل
است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد . به خیل عظیم جمعیتی
که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت . عمروعاص
که در نزدیکی او ایستاده بود ، در گوشش نجوا کرد که : بیدلیل مغرور نشو !
اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند .
معاویه» برافروخت . «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند . پس
از نماز ، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر
کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند ، خدا بهشت را بر او واجب
مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به
نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی ؟ عمروعاص»
خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد ، دید معاویه
عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه
تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود . از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. "علی" برای این جماعت حیف است.
کتاب من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق