فکر عاق شدن از سوی والدین
فکر عاق شدن از سوی والدین
مردی
خانه بزرگی خرید . مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت . رفت و خانه دیگری
با قرض و زحمت خرید . بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به
خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت .
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد .
ابو سعید ابوالخیر گفت : خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم ، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست .
شیخ گفت : تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است .
شیخ گفت : روزی خانه مادرت بودی ، از دلت گذشت که ، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است ، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم .
زمانی هم که مادرت از دنیا رفت ، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی ، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری . تمام این بلاها به خاطر این افکار توست .
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت : خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی ؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد .