از اون حرفا (جیب خلایق)
از اون حرفا (جیب خلایق)
شیخی ولیمه گرفت وهمه ی طرفدارانش رادعوت کرد . طعام فراوان بود که برق رفت . یکی گفت که تا آمدن برق همه مشغول دست زدن شوند تا مبادا کسی سفره را هاپولی کند . صدای کف زدن بلند بود که برق آمد . چشم همه به سفره افتاد که غارت شده بود شیخ گفت ما که همگی دست میزدیم ؛ نکند جنیان سفره را غارت کرده اند! رئیس اجنه ظاهر گشت و گفت: شما هریک با یک دستتان به گردنتان میزدید و با دست دیگر غذاها را درشکمتان میریختید ؛آنوقت تقصیرش را میاندازید گردن اجنه ؟! یکی از قلندران فرزانه گفت اینان در این کار ید طولانی دارند . سالهاست که با یکدست بر سر و سینه میزنند و با دست دیگر جیب خلایق خالی میکنند و میگویند اجنبی برد !!!!
جناب !! به کجا چنین شتابان !!