آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ

تبلیغ

تبلیغ

یکی از بچه ها، مقداری ریزه نان برداشت و رفت توی باغچه و آن ها را می ریخت برای گنجشک ها. افسر عراقی رفت و ایستاد بالای سرش. بعد هم بهش گفت «بلندشو». بلند شد. گفت «چی کار می کردی؟» گفت «نون ها رو می دادم به گنجشکا». گفت «داری رو گنجشکای ما تبلیغ می کنی؟ اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی من می دونم و تو.»
برگرفته از کتاب «خوشه های خاطره» نوشته قاسم جعفری.
کتاب خنده بر زنجیر، صفحه:28

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۷
محمد رضا فکرجوان
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ب.ظ

آجیل مخصوص


                                      آجیل مخصوص


شوخ طبعی اش باز گل کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت: نمی دم که نمی دم.
آخر یکی از بچه ها پتویی آورد و روی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن آجیل می خوری؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.
و بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص چیزی جز نان خشک ریز شده نبود.
همگی سر کار بودیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۵
محمد رضا فکرجوان