آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۵۶۸ مطلب با موضوع «احادیث ؛ احکام و روایات دینی» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۲ ق.ظ

ملاقات با امام عصر

ملاقات با امام عصر



یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.

 روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد . روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.

 دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.

 پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.

 همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۲۲
محمد رضا فکرجوان
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۵۳ ب.ظ

دفاع تمام قد از ولایت

دفاع تمام قد از ولایت


براى امیر المومنین علیه السلام نامه اى از معاویه رسید. حضرت مهر نامه را شکست و قرائت کرد : " از طرف امیر المومنین و خلیفة المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على! اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین عایشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبیر کردى، اکنون مهیاى جنگ باش! حضرت جواب نامه را اینگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به ریاست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم . به همان نشان که " انا قاتل جدک و عمک و خالک : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دایى تو هستم "  سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش که در محضرش بودند ، پرسید : کیست که این نامه را به شام ببرد ؟ کسى جواب نداد.

✅دوباره حضرت سوالش را تکرار فرمود و این بار طرماح از میان جمعیت برخاست و عرض کرد : على جان ! من حاضرم .  حضرت ضمن اینکه او را از متن تند نامه آگاه کرد ، فرمود : طرماح ! به شام که رفتى مواظب آبروى على باش... طرماح گفت : سمعاً و طاعةً ... آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حرکت کرد

معاویه در باغ قصرش بود که عمرو عاص خبر رسیدن یکى از شاگردان على را به او رساند.  معاویه فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد . طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگین و بساط مفصل را دید ، بى اعتناء با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! سپس خود را به معاویه رساند و همانطور که او بر مسندش لمیده بود ، طرماح نیز لم داد و پاهایش را دراز کرد!

 اطرافیان معاویه به طرماح اعتراض کردند که پاهایت را جمع کن ! اما او گفت : تا آن مردک ( معاویه ) پاهایش را جمع نکند ، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد ! ⚡️عمرو عاص به معاویه در گوشى گفت : این مردى بیابانیست و کافیست که تو سر کیسه ات را کمى شل کنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض کند . معاویه ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که به خدمت که آمده اى ؟  طرماح گفت : از طرف خلیفه برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاویة بن ابى سفیان!

معاویه ناراحت از اینکه سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم !  طرماح گفت : روى پاهایت مى ایستى ، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه السلام را ببوسم و به تو بدهم.

معاویه گفت : نامه را به عمرو عاص بده . طرماح گفت : امیرى که ظالم است ، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نمیدهم. معاویه گفت : نامه را به یزید بده
 طرماح گفت : ما دل خوشى از شیطان نداریم چه رسد به بچه اش !  بالاخره معاویه طبق خواسته طرماح عمل کرد و نامه را گرفت و خواند . بعد هم با ناراحتى تمام کاتبانش را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد : على ! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان است، مهیاى نبرد باش "  طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم : على علیه السلام خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت.

سپس خواست برود که معاویه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "  اما طرماح بى اعتناء به حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش گرفت . معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من طرفدارى کند !

 عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم!!


مذاکره کننده یعنی این...

الأختصاص ص ١٣٨

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۵۳
محمد رضا فکرجوان