آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۹۵ مطلب با موضوع «عناوین :: دل نوشته ها» ثبت شده است

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ق.ظ

تصمیمت را بگیر..

تصمیمت را بگیر..
فانوســـــها را خاموش کرده اند..
میمانی یا میروی؟
و حسین کشته میشود..!
 آنگاه که تنها میماند
 میان اینهمـــــه مسلمــــان..!!
آنگاه که عده ای گرم طواف خویشند و محو جمال خویش..
و آنگاه که عده ای مست ملک و اسب سمند و لقمه چرب و سکه زر هستند..
آنگاه که عده ای نگـــــــران آتیه همسر و فرزند خویشند..
و آنگاه که عده ای جان خویش را مومیایی میکنند بلکه نمیرند،بلکه بمانند..!
و آنگاه که عده ای حـــــــق را به باطل میدهند تا به نوایی برسند..!
آنگاه که عده ای بی تفاوتــند..!!
 آخر حوصله دردسر ندارند..!
آنگاه که عده ای فقط ســــــیاهی لشکر میشوند..!فقط نگاه میکنند..
و آنگاه که عده ای فقط هیاهـــــو به پا میکنند..!
آنگاه که عده ای فقط اســـــتغفار میکنند.. زیر لب..بی صدا..
آنگاه که عده ای سنگ میزنند و تیر!
آنگاه که عده ای غارت میکنند و توجیه...همه میخورند...همه میبرند...

الهی!
مباد که من نیز...
الهی!
زندگی مرا چون زندگی محمد (ص) و آل محمد (ص) قرار بده.
باید آماده شوم.
میخواهم حسینی باشم!
میخواهم چون یکی از ۷۲ تن باشم،حتی اگر همه دنیا یزیدی شوند!
جز راست نخواهم گفت، گرچه به زیانم باشد.
جز حلال نخواهم خورد، گرچه شیریم باشد و شکم تهی.
دندان طمع را به دور خواهم انداخت گرچه سخت باشد.
مقام را زیر پا خواهم افکند، گرچه در برجی بلند باشد.
سستی را خرد خواهم کرد، گرچه بخواهد مرا دربرگیرد.
دینم را به هیچ قیمتی نخواهم فروخت، گرچه وعده بسیار گران باشد.
گوش به فرمــــــــــان امامم خواهم بود،گرچه هیاهوی دشمن گوش خراش باشد.
پاک خواهم ماند تا لایق شوم.
سینه را سپر خواهم کرد
به استقبال مرگ خواهم رفت
که مرگ دیر یا زود خواهد رسید...
معصومی در بیابان تنهاست..
فانوسها را خاموش کرده اند!
و تاریکی راگذاشته اند برای تصمیمهای بزرگ
تاهرکه میخواهد بماند
و هرکه میخواهد برود
تصمیمت را بگیر
میمانی یا میروی...؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۱
محمد رضا فکرجوان
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ق.ظ

بعضیا مریضن !؟

  بعضیا مریضن !؟

اومد بهم گفت: " میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد ...
نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه!
بهش گفتم: " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی! می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟؟! "
برگشت و گفت: " خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه. من شونزده سالمه!
چشام مریضه! چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضه! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم ...
گوشام مریضه! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ... "
.
.
.
ماها چی !!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۰۶:۵۰
محمد رضا فکرجوان