آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۵۲ مطلب با موضوع «عناوین :: پیام شهدا» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۱ ق.ظ

⬅️ماشین کولر دار➡️

⬅️ماشین کولر دار➡️



همراه با آقا اسماعیل از سه راه خرمشهر به سمت خط رد حرکت بودیم. ماشین ما یک استیشن کولردار بود. چند نفر از بسیجی ها به محض دیدن استیشن ، دست بلند کردند . من هم مشتاقانه پا روی ترمز نهادم و آنها را سوار کردم. یکی از آنان ، همین که سوار شد و هوای خنک داخل را احساس کرد ، با لحن خاصی گفت: «وای ، شما چه جای خنکی نشسته اید!»
سردار با شنیدن این جمله در خود فرو رفت و چیزی نگفت ؛ ولی وقتی آنان پیاده شدند ، به کولر اشاره کرد و گفت: «خاموشش کن!»
وی بعد از آن روز ، دیگر سوار ماشین کولردار نشد و به تردد با یک ماشین آمبولانس قناعت کرد. روزی – در آمبولانس- سر صحبت را باز کرد و گفت: «من چون فرمانده هستم ماشین کولردار سوار شوم و بچه بسیجی ها در هوای گرم بسر ببرند؟!»

👈سردارشهید اسماعیل دقایقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۱
محمد رضا فکرجوان
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۱ ق.ظ

شهداء شرمنده ام !!

شهداء شرمنده ام !!


گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چه باشد ...

گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری...
گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب...

گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت...

گفت: جرزنی بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ...

گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ...

گفت: پنهان کاری بود ؟؟گفتم: آری ...
گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...

گفت: دعوا سر پست هم بود؟؟گفتم: آری ...
گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...

گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...

گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...

گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...

گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...

گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...

گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟ گفتم: آری ...
خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی دوستان شهیدمان

سکوت کرد...گفتم: بگو ...بگو ...
زیر لب گفت : شهدا شرمنده ام ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۱
محمد رضا فکرجوان