آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۵۲ مطلب با موضوع «عناوین :: پیام شهدا» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ق.ظ

این مرد کیست؟"

این مرد کیست؟"

متولد اردبیل بود. به نیروی هوایی ایران پیوست و برای دوره های ارشد جنگنده F-4 به آمریکا اعزام شد. در سال ۱۳۵۱ با خانم مرین نامیور که دختر یکی از خانوادهای سرشناس سناتورهای آمریکایی بود ازدواج کرد.
در روز نیروی هوایی آمریکا، در حضور زبده ترین خلبانان جهان در نیویورک، داوطلبانه جهت حضور در خطرناکترین مانور هوایی جهان، با نام: چهار راه مرگ، به نمایندگی از ایران اعلام آمادگی کرد. برج مراقبت به دلیل جوانی او، خطرناک بودن این عملیات را اعلام نمود! اما تجربه و دانش وی در سطوح مختلف آموزشی در آمریکا، موفق بودن عملیات را در حضور نمایندگان مختلف دنیا تضمین می‌نمود. پس از اجرای موفقیت آمیز عملیات، تماشاگران به احترام او از جای خود بلند می شوند و این خلبان ورزیده را به شدت تشویقش می کنند و در پاسخ آنهایی که می‌پرسیدند این مرد کیست؟ همه می‌گفتند: خلبان غفور جدی اردبیلی، نماینده نیروی هوایی ایران!!
غفور جدی بعد از انقلاب از پایگاه هوایی بوشهر و نیروی هوایی اخراج شد!
در روز سوم حمله صدام به ایران، خود را به درب پایگاه رساند. او را به درون پایگاه راه ندادند! فریاد زد: "من با پول و سرمایه این آب و خاک خلبان شده ام! اکنون به من نیاز است! همسر و خانواده ام را گرو یک F-4 میگذارم."با او موافقت کردند و چندی بعد، پس از شکار چندین هواپیمای عراقی، در یک عملیات برون مرزی در خاک عراق به آسمانها پر کشید و جاودانه شد.
زمانی که در آمریکا دوره خلبانی را می گذراند، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی امریکا خدمت کند،پاسخ داده بود: "دوست دارم کفن ام پرچم ایران باشد..."
آنان به تاریخ پیوستند... یاد و نامشان گرامی باد...
آری، اینان جوانان شجاع و میهن پرستان واقعی ایران زمین بودند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۶:۴۸
محمد رضا فکرجوان
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

یاد حجاج مظلوم حادثه منی گرامی باد

یاد حجاج مظلوم حادثه منی گرامی باد

چمدان را که جمع می کردیم، هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیریّ و  ، دخترت اذن کربلا می خواست
اسم ها را نوشته بودی تا ، هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود ، همسرش وعده ی شفا می خواست
من که این سالها قدم به قدم ، پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمی گنجید ، دل بی طاقتت چه ها می خواست
تو شهادت مقدرت بوده، گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول، قبض روح تو را مِنا می خواست
عصر روز گذشته در عرفات ، در مناجات عاشقانه ی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟ که خدا هم فقط تو را می خواست؟!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم ، لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم ، کاش میشد.... اگرخدا می خواست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۸
محمد رضا فکرجوان