آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۵۲ مطلب با موضوع «عناوین :: پیام شهدا» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ب.ظ

شهیدان زنده اند الله اکبر!

بسم ربّ الشهداء و الصّدیقین

                                                                      تصاویر غواصان اسیر شده
عکسی ناب از غواصان اسیر شده به دست بعثی ها...شاید این سه مرد هم در جمع شهدای گمنامی باشند که دست بسته در گورهای جمعی زنده در زیر خروارها خاک نفس به نفس شهید شدند. اینها زبده های دلاورِ ملّتی بودند که فرزندان برومندش را به مصاف دشمن فرستاد، تا دین و آیین و خاک و ناموس و شرفش لحظه ای خدشه دار نشود. بسیاری از این مردانِ مرد هیچ وقت امام ره را از نزدیک ندیدند و هیچگاه ادعای سهم خواهی از انقلاب و مردم را نداشتند.
این سلحشوران،در کلاس ایمان روح الله قدس سره نفرات اول بودند و ادعای همراهی شان با راه امام و نهضت امام و انقلاب امام را در ملکوت آسمان ها با شهادت شان اثبات کردند، نه مانند بعضی از پرطمطراق های متکّبر و قدیم الاسلام های از خود راضی، فقط ادعای با امام بودن را کنند تا عطش جاه طلبی و منفعت اندیشی خویش را سیراب کنند. انقلاب امام و استقلال و آزادی امروز جمهوری اسلامی، فقط و فقط بر روی دوش مجاهدت و جانبازی و ایثار این مردان گمنامی است که مظلومانه جنگیدند و غریبانه شهید شدند، همان یاران آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام که گویی از سال ۶۱ هجری قمری به عصر معاصر کوچ کردند تا خمینی را یاری کنند و با او باشند تا اشعث بن قیس ها و طلحة الخیرها و زبیرالاسلام های دنیا پرست؛ سنگ راه پیشوای حق نشوند، تا خمینی با خیال راحت فریاد بزند که «تکلیف همه ی ما را سیدالشهدا ع معلوم کرده است» و حسینی وار با یزیدهای زمانه بجنگد. آهای وارثان عبای رنگ به رنگ طلحه و صاحبان عمامه ی تزویر زبیر! بدانید که هیچ چیز تغییر نکرده است و هنوز شهیدان- این پاره های دل ملّت- صاحبان اصلی این کشور و انقلاب اند و هنوز برای حمایت از راه و نهضت و آیین و مکتب و انقلاب امام و اثبات حقانیّت خط خامنه ای عزیز در میدان حضور دارند، مگر نمی شنوید فریاد این روزهای مردم را؟!.....شهیدان زنده اند الله اکبر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۶
محمد رضا فکرجوان
يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ

ماجرای آب خوردن شهید همت از پوتین یک رزمنده

                        ماجرای آب خوردن شهید همت از پوتین یک رزمنده


حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید
 
 محـو سخـنان حـاج همـت بـودم که در صـبحگاه لشـگر با شـور و هیـجان و حـرکات خاص سر و دستـش مشـغول سخــنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه بچه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم.»
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب.»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات.»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
 
 
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره))
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
محمد رضا فکرجوان