آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

آقاسیاهپوش سنگر
مشخصات بلاگ
آستان مطهر امامزاده سیدعبدالله

ترویج فرهنگ و معارف قرآنی در قالبهای عبادی-سیاسی-اجتماعی-فرهنگی-و ....

پیام های کوتاه
برنامه های مسجد
فعالیت ها
نویسندگان

۱۵۲ مطلب با موضوع «عناوین :: پیام شهدا» ثبت شده است

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

جگر شیر نداری سفر عشق مرو

پیشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود وبی سیم را هم روی کولش. خیلی بانمک شده بود

گفتم: خودت رو مثل علم درست کرده ای؟ می دادی روی لباست را هم بنویسند

 پشت لباسش را نشان داد نوشته بود: «جگر شیر نداری سفر عشق مرو! »

گفتم: به هر حال، اصرار نکن . بیسم چی لازم دارم ولی تورا نمی برم؛ چون هم سن ات کم است هم برادرت شهید شده!

با ناراحتی دستش رو گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت: باشه، نمیام ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا«علیها السلام» می کنم.می تونی جواب بده!

گفتم: برو سوار شو

در بحبوحه عملیات پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟

گفتند نمی دانیم، نیست.

به شوخی گفتم: نکنه گم شده، حالا باید کلی بگردیم تا پیدایش کنیم

بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد. یکی از شهدا ترکش سرش را برده بود.وقتی برگرداندیمش پشت لباسش نوشته بود:« جگر شیر نداری سفر عشق مرو.....!!!

. سلام بر اولیای خدا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۹
محمد رضا فکرجوان
جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۵ ق.ظ

نماز پشت به قبله با لباس نجس

...................

نماز پشت به قبله با لباس نجس

به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !

امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند.....

می خواستم بر گردم پیش همت به حبیب مظاهری گفتم .

حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر

گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب

حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند

گفتم باشه

دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .

سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .

گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی

گفت نماز می خواندم نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون...

گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .

گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد . گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا

گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..

با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!

گفت: تا خدا چی بخواد.با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید...

بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره ؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت..... تمام وجودم لرزید .

بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز 60 در تجلیل از رزمندگان فرموده :

آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !

من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی ؟!

.......................................
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۱۵
محمد رضا فکرجوان